آن کس که حقیقتی را می داند و پنهان می کند، تبهکار است. برتولت برشت

بنی آدم اعضاء یک پیکرند، که در آفرینش ز یک گوهرند- جو عضوی بدرد آورد روزگار ، دگر عضوها را نماند قرار

۱۳۸۹ آذر ۲۶, جمعه

تثليث مسيحيت ومعناي ان

تثلیث یکی از بنیادی‌ترین آموزه‌ها در ایمان مسیحی می‌باشد. در واقع، تثلیث ادراک ایمان مسیحی از خدا به‌عنوان یک حقیقت است. تعریف ارتودکس تثلیث به این قرار است: يک وجود يا ذات الهی وجود دارد كه در سه شخصيت (شخصیت‌های پدر، پسر و روح‌القدس) منكشف شده است.
درک این معنا، در آن سطح که ما از وجود و شخصیت انسانی خود، یا اموری از امور جهانِ هستی، درک درونی یا بیرونی داریم، ممکن نیست. دلیل آن نیز واضح است. زیرا، ما انسان‌ها ذاتاً از درک آن‌چه برایش قیاسی ممکن نیست، عاجز هستیم. نیز، فهم و ادراک ما از امور جهانِ هستی، بر اساس مشاهدات و تجربیات فیزیکی و ذهنی ماست؛ و در محدوده‌یِ زمان-مکان می‌باشد. بنابراین، طبیعتاً اگر به‌واقع خدایی ماوراء جهان مخلوق و مکان-زمان وجود داشته باشد، ما اساساً نباید بتوانیم از سرِّ وجود او سردربیاوریم. این مسأله البته دلالت بر این ندارد که ما از به‌دست آوردن هرگونه درکی از وجودِ خالقمان مطلقاً عاجز هستیم. همان‌طور که دکتر مهرداد فاتحی اظهار داشته است، «خدای کتاب‌ِمقدس خدای مکاشفه است. او خدایی است که تا خود خویشتن را منکشف و آشکار نکند، هیچ انسانی قادر به شناخت او نیست.» [1] نیز، در کتاب‌ِمقدس می‌خوانیم که خدا انسان را به‌تصویر خود آفرید (پیدایش ۱ : ۲۷). پس، بر این اساس، ما بایستی بتوانیم درکی ناقص و در محدوده‌یِ درکِ انسانی خود، از وجودِ خدا به‌دست آوریم. امّا، در هرحال نبایستی فراموش کنیم که آن‌چه بدان رسیده یا می‌رسیم، هرچه باشد، از دیدگاهِ انسانی خودمان است؛ و در واقع، در نهایت، مخلوقِ عقلانیت و احساساتِ ماست.
همان‌طور که بیان شد، تثلیث به آن معناست که خدا در ذات یکی است و در شخصیت سه‌تا است. بنابراین، روشن است که برای دریافت هرگونه درکِ روشنی از معنای تثلیث، بایستی به‌دنبال تعاریفی روشن و خالی از ابهام از مفاهیم ذات و شخصیت باشیم. ارائه‌یِ چنین تعاریفی برای مفاهیم ذات و شخصیت، و به‌ویژه مشخص کردن رابطه‌ای که این‌دو باهم دارند، از اموری بوده است که توجّه بسیاری از فلاسفه و اندیشمندانِ جهان را به‌خود جلب نموده است. با این وجود، به نظر می‌رسد که ارائه تعاریفی روشن و خالی از ابهام، چندان ممکن نبوده است. این مسأله البته، طبیعی نیز هست. زیرا، این موارد از بنیادی‌ترین مسائلی هستند که بشریت با آنان روبه‌روست. در واقع، مشکلاتی که ما اساساً در ارائه شرحی روشن و کافی از معنای تثلیث با آن روبه‌رو هستیم، در اصل ناشی از ناتوانی ذاتی ما از به‌دست آوردن درکی خالی از ابهام و کافی از مفاهیم بنیادینی چون ذات و شخصیت می‌باشد.

وجودِ چندگانگی در ذاتِ واحد خدا
آن‌چه به‌طور کلاسیک همواره در تئولوژی به‌عنوان یک پیش‌فرض پذیرفته بوده است، آن است که هرچیزی دارایِ یک طبیعتی هست. این به آن معناست که هرچیزی از ویژگی‌های اساسی‌یی که مجموعه‌شان مشخّص می‌کند یک‌چیز چه‌گونه چیزی است، برخوردار می‌باشد. آن‌چه در موردِ ذات خدا، توسطِ بسیاری از الهی‌دانان مسیحی موردِ تأکید واقع شده، این است که ذات الهی ذاتاً فراتر از درک و تصور انسان است؛ این ذات، آن‌طور که به‌واقع هست، درک‌نشدنی می‌باشد. در واقع، به‌جز مکاشفاتِ الهی و آن‌چه از صفاتِ او برای ما شاید متجلی باشد، انسان هیچ درک و دانشی از وجودِ الهی ندارد.
چنین به نظر می‌رسد که ذات خدا بایستی قائم-بالذات باشد؛ و در عین اینکه ذاتی یگانه و ساده است، دارای صفات کمال باشد، و این صفات را بدون‌ هیچ محدودیتی دارا باشد. امّا این‌که چگونه این ذات، با چنین ویژگی‌هایِ اساسی‌یی وجود دارد، برای انسان درک‌شدنی نیست. انسان نمی‌تواند تصور کند که یک چنین ذاتی چگونه است و چطور وجود دارد.
اگر خدا به‌واقع دارای چنین ذاتی باشد، پس تمایز بین سه شخصیتِ پدر، پسر و روح‌القدس که این وجود در آن‌ها منکشف شده است، نبایستی تمایزی ذاتی باشد. این سه شخصیت، از لحاظِ ذات، سه‌تا نیستند، بلکه یکی هستند. همچنین، چنین نبایستی باشد که ذاتِ الهی در بین شخصیت‌هایِ الهی‌یِ تثلیث تقسیم شده باشد و هریک سهمی از این ذات داشته باشند. نیز، تمایز بین این شخصیت‌ها نبایستی چیزی را به ذات الهی بیافزاید؛ یا از آن بکاهد. در عین حال، این سه شخصیت تنها سه شکل مختلف نگریستن بر ذات الهی نیستند. آن‌ها سه شخصیت متمایز در یک ذات هستند که هر شخصیت همان خدایِ یگانه و حقیقی است (همان خدایی که به‌غیر از او خدایی نیست).
بنابراین، می‌توان به‌درستی چنین گفت که تمایز بین این سه شخصیت تثلیث، در ذات الوهیت، اساساً در چگونگی رابطه‌ای است که این‌سه، به‌عنوان سه “کانون شخصی” با یکدیگر، و نیز با آفرینش، دارند.

شخص-بودن به چه معناست؟
شخص-بودن (personhood) به مفهوم مرکزی از بودن (a centre of being)، در امر رابطه‌یِ شخصی (personal relationship) با دیگران، می‌باشد؛ قادر بر آزاد بودن در اراده (خواستن)، اندیشیدن و ارتباط داشتن در این امر. البته، شخص-بودن یک انسان تنها برای این نیست که او می‌تواند با دیگران رابطه‌یِ شخصی برقرار نماید. بلکه، وجودِ یک شخص انسانی به‌دلیل ویژه بودن و منحصر به فرد بودنِ آن در امر رابطه‌ی شخصی است که آن معنایی که بایستی داشته باشد را پیدا می‌کند.
هویتِ شخصی (personal identity) که یعنی آن‌چه یک شخص انسانی به‌عنوانِ خودْ می‌شناسد، یک چیز اساساً ذاتی نیست؛ بلکه، آن‌چیزی است که “در رابطه” پدید می‌آید. به عبارتِ دیگر، هویتِ شخصی یک انسان وجودش طبیعتاً به‌خاطرِ شخصیتِ او می‌باشد. هویتِ شخصی‌یِ یک انسان، در عین‌حال که چیزی منحصر به فرد است، از ساختارهایِ اجتماعی و شبکه‌های ارتباطی‌یی که شخص در آن‌ها مشارکت داشته، جدایی‌ناپذیر است. به نظر می‌رسد که هویتِ شخصی، به‌جایِ آن‌که یک ویژگی‌یِ ذاتی باشد، برانگاشتی است که یک انسان از بودنِ خود، در پیوستگی‌یِ رابطه‌یِ کلّی‌یی که بین او و چیزهای دیگر وجود دارد، از آن برخوردار است. پس، این “من بودن” اساساً در ارتباط با ماتریکس‌هایِ ارتباطی/اجتماعی وجود دارد. در نتیجه، هویتِ شخصی یک انسان به‌درستی می‌تواند چیزی منحصر به فرد در وجودِ او باشد؛ و در عین‌حال، پدیده‌ای اساساً رابطه‌ای (یعنی، در ارتباط با “دیگری”)، و نه لزوماً ذاتی، باشد.
شخصیتِ انسانی می‌تواند به‌درستی شباهتی از شخصیت‌هایی که در معنایِ تثلیث مطرح هستند، باشد. می‌توان سه اقنوم تثلیث را سه بُعدِ شخصی در ذات خدا دانست که هویتِ شخصی‌یِ هریک در رابطه با دیگری معنا پیدا می‌کند. یعنی، شخصیت پسر در نسبیتش با پدر است که در ذاتِ خدا به‌عنوان یک شخصیت متمایز منکشف شده است؛ و نیز شخصیت‌ِ روح‌القدس در رابطه با پدر و پسر است که به‌عنوان یک شخصیت متمایز، در ذات خدا منکشف شده است.

سه شخصیت، در یک ذات
می‌توان به‌درستی پدر، پسر و روح‌القدس را سه “کانون شخصی” در ذات یگانه‌یِ الوهیت دانست که با یکدیگر در رابطه‌ای ناگسستنی و عالی هستند. پسر همان کلام الهی (لوگوس) است که در ذات الوهیت، از پدر صادر شده است. در واقع،‌ شخصیتِ پدر منشاء شخصیتِ پسر است؛ همان‌گونه که یک ذهن عقلانی طبیعتاً منشاء کلامی است که به‌واسطه‌ی آن ایده‌ها تکلّم شوند. بنابراین، این نشائت‌گیری به‌وضوح یک مسأله ذاتی نیست؛ بلکه، تمایزی رابطه‌ای، و ازلی-ابدی، در بین دو بُعْد در ذاتِ الهی می‌باشد. این تمایز بر اساس رابطه‌ای است که بین یک ذهنِ‌ منشاء و کلام که به‌واسطه‌یِ آن این ذهن تکلم می‌کند،‌ در آن شکل ایده‌آل و عالی، بایستی وجود داشته باشد. از طرفی، رابطه‌ی بین شخصیت‌هایِ پدر و پسر را به‌درستی می‌توان آن رابطه‌ی شخصی‌یِ ناگسستنی و عالی‌یی دانست که بر پایه‌یِ آگاپه، طبیعتاً بین این دو بُعْد در ذاتِ الهی، وجود دارد. در واقع، برپایه‌یِ همین رابطه‌یِ شخصی است که ذات الهی در این دو “کانون شخصی” منکشف شده است. شخصیتِ روح‌القدس نیز حضور این رابطه‌ی شخصی در شکل عالی آن می‌باشد. در واقع، خدای راستین ذاتاً آگاپه است (اول‌یوحنا ۴: ‏۸و۱۶)؛ و روح‌القدس طبیعتاً حضورِ این آگاپه، به‌شکل شخصی (personal)، می‌باشد.
آن که محبّت نمی‌کند، خدا را نشناخته است، زیرا خدا محبّت است. محبّت خدا اینچنین در میان ما آشکار شد که خدا پسر یگانه‌یِ خود را به جهان فرستاد تا به‌واسطه‌یِ او حیات بیابیم. (اول‌یوحنا ۴ : ۸-۹)
بر طبق آموزه‌یِ تثلیث، خدا در عین‌حال که ذاتش در شخصیتی فراباشنده و مطلقاً برتر و فرای آفرینشش وجود دارد، در شخصیتِ “کلام” (لوگوس الهی)، به‌شکل اسرارآمیزی، به‌گونه‌ای که برای انسان درک‌شدنی نیست، در پیدایش و تاریخ جهان آفرینش، نقش و حضور شخصی دارد. در واقع، یک انسان، به‌واسطه‌ی “کلامِ” خداست که می‌تواند با او رابطه‌ی شخصی داشته باشد. این رابطه‌ی شخصی البته به‌قدرت روح‌القدس می‌باشد که مهیّا شده و قوام می‌یابد. رابطه‌ی شخصی با خدا را نیز به‌درستی می‌توان امر به‌دست آوردن شناخت از ذات و معرفتِ الهی دانست؛ شناختی پیوسته و پویا که باعث می‌شود که ما هرچه بیشتر خداگونه شویم؛ یعنی، از طبیعت و صفات او هرچه بیشتر، و در سطوح هرچه والاتر، بهره‌مند گردیم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفا با نظرات خود مارادراهدافمان ياري دهيد